خواندنیهای جالب مهرشهری شامل داستان های کوتاه، دانستنیها، نقل قول ها، مطالب طنز، ترند های شبکه های اجتماعی، دیالوگ فیلم های معروف و … صرفا جهت سرگرمی و مطالعه در اوقات فراغت برای مخاطبانی که زمان برای خواندن دارند گردآوری و بازنشر میگردد.
گابریل گارسیا مارکز میگوید:
– در ۱۵ سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند، و گاهی اوقات هم پدران.
-در ۲۰ سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود.
-در ۲۵ سالگی دانستم که یک نوزاد، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته، محروم می کند.
-در ۳۰ سالگی پی بردم که قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه، قدرت زن.
-در ۳۵ سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد؛ بلکه چیزی است که خود می سازد.
-در ۴۰ سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم ؛ بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم.
مارکز در سال ۲۰۱۴ درگذشت.
-در ۴۵ سالگی یاد گرفتم که ۱۰ درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و ۹۰ درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می دهند.
-در ۵۰ سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بد ترین دشمن وی است.
-در ۵۵ سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب.
-در ۶۰ سالگی متوجه شدم که بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.
-در ۶۵ سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز ، باید بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را نیز که میل دارد بخورد.
-در ۷۰ سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارتهای خوب نیست ؛ بلکه خوب بازی کردن با کارتهای بد است.
-در ۷۵ سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می کند نارس است ، به رشد وکمال خود ادامه می دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است، دچار آفت می شود.
-در ۸۰ سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است.
-در ۸۵ سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست.
داستان زن و مرد جوان
مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند. آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.
- زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
- مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
- زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
- مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
- زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
- مرد جوان: منو محکم بگیر.
- زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
- مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.
روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.
استاد و مشکلات زندگی
استادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند: پنجاه گرم، صد گرم و … و الی آخر. استاد گفت: من هم بدون وزن کردن نمیدانم دقیقاً وزنش چقدر است.
او ادامه داد : اما سوال من این است اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقى خواهد افتاد.
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقى نمیافتد.
استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقى میافتد؟ یکى از شاگردان گفت: دستتان کمکم درد میگیرد. استاد تایید کرد : حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگرى گفت: دستتان بیحس میشود. عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند. و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.
استاد گفت: خیلى خوب است. ولى آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟ شاگردان جواب دادند: نه استاد.
استاد پرسید پس چه چیز باعث درد و فشار روى عضلات میشود؟ من چه باید بکنم؟ شاگردان که گیج شده بودند ساکت ماندند، یکى از آنها گفت: خوب استاد لیوان را زمین بگذارید.
- استاد گفت: دقیقاً. مشکلات زندگى هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهنتان نگه دارید، اشکالى ندارد. اگر مدت طولانیترى به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد. اگر بیشتر از آن نگهشان دارید، فلجتان میکنند و دیگر قادر به انجام کارى نخواهید بود.
فکر کردن به مشکلات زندگى مهم است. اما مهمتر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نمیگیرید، هر روز صبح سرحال و قوى بیدار میشوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشى که برایتان پیش میآید، برآیید!
آیا می دانستید ؟
-تشکیل و تولد سیاره ای مشابه زمین حداقل به سه میلیون سال زمان نیاز دارد.
-در هر شبانه روز تقریباً هیجده هزار لیتر خون در بدن به جریان انداخته می شود و این کار عظیم را قلب به تنهایی عهده دار است.
-کرمهای ابریشم در پنجاه و شش روز، هشتاد و شش هزار برابر خود غذا می خورند.
-اگر تمام رگهای خونی را در یک خط بگذاریم تقریبا ۹۷۰۰۰ کیلو متر می شود.
-سرعت صوت در فولاد ۱۴ بار سریعتر از سرعت آن در هواست.
-نور خورشید فقط تا عمق ۴۰۰متری آب دریا نفوذ می کند.
-طول عمر مردم سوئد و ژاپن از دیگر ملل جهان بیشتر است.
-۳۰ برابر مردمی که امروزه بر سطح زمین زندگی می کنند در زیر خاک مدفون شده اند.
-تنها حیوانی که نمی تواند شنا کند شتر است.
-درجه حرارت بالاترین قسمت یک شعله به ۱۵۴۰ درجه می رسد در حالیکه پایین ترین قسمت آن فقط ۳۰۰ درجه حرارت دارد.
-در برج ایفل ۲ میلیون و نیم پیچ بکار رفته است.
-حس بویایی انسان قادر به دریافت و تشخیص ۱۰ هزار بوی متفاوت است.
-یک قطره آب دارای ۱۰۰ میلیارد اتم است ؟
-تعداد افرادی که سالانه از نیش زنبور میمیرند بیشتر از کسانی است که سالانه از نیش مار میمیرند.
ماجرای آقای اسمیت و زن کهنسال
یکروز بعداز ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمیگشت خانه ، سرراه زن کهنسالی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود . آن زن برایش دست تکان داد تا متوقف شود . اسمیت پیاده شد و خودش را معرفی کرد و گفت: آمدم کمکتون. خانم کهنسال سرفهای کرد و گفت: صد تا ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا” لطف شماست.
وقتی که آقای اسمیت لاستیک ماشین را عوض کرد و درب صندوق عقب را می بست، خانم پیر پرسید: من چقدر باید بپردازم آقا ؟ اسمیت گفت: شما هیچ بدهی به من ندارید، من هم در چنین شرایطی بوده ام و روزی یک نفر به من کمک کرد، همانطور که من به شما کمک کردم، فقط نگذارید زنجیر عشق به شما ختم شود.
چند مایل جلوتر زن کافه ی کوچکی را دید رفت تا چیزی بخورد، نتوانست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذرد که احتمالا ۸ ماهه باردار بود و از خستگی روی پا بند نبود. او داستان زندگی زن پیشخدمت را نمی دانست و احتمالا” هیچ گاه هم نخواهد فهمید. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلارش را بیاورد زن رفته بود، در حالی که روی دستمال سفره یادداشتی باقی گذاشته بود، شما هیچ بدهی به من ندارید، من هم در چنین شرایطی بوده ام و روزی یک نفر به من کمک کرد، فقط نگذارید زنجیر عشق به شما ختم شود.
همان شب وقتی زن پیشخدمت از سر کار به خانه رفت، در حالی که به آن یادداشت و پول فکر می کرد به شوهرش گفت: دوستت دارم اسمیت، همه چیز داره درست میشه.
بیائید هر کدام از ما زنجیر عشقی بسازیم که تا بی نهایت ادامه داشته باشد.
مطلب مرتبط : نوشیدن قهوه = اعدام !! |
{منبع : وبسایت کیانا وحدتی}
نظرات کاربران